ان - ال - پی (5 )
* دروازه عشق
* در دروازه عشق توهم ایستاده بود او چهره ای عاشقانه به خود گرفته بود از او پرسیدم عشق کجاست با لبخند تلخی به سوی دره مرگ اشاره میکرد در غرب به دره مرگ رسیدم همینطور که در زیبایی غروب غرق شده بودم سایه سیاهی در کنار خود دیدم تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد میدانستم که دیگر فرصتی باقی نمانده از تمام کسانی که دوستشان داشتم به خاطر همه محبتهایشان تشکر کردم در آخر به او (عشق)رسیدم از او بخاطر تمام الطافش و بودنش در کنارم تشکر و قدردانی کردم و آرزوی خوشبختی و سلامتی برایش کردم انگار آرزویی دیگری در وجودم نبود شعر زندگیم در آخرین بیت خود با عشق و مرگ به پایان میرسید مرگ همچنان در سمت چپ من نظاره گر این آخرین توهم زندگیم بود سجده کردم و از خداوند به خاطر فرصتی که به من داده بود تشکر کردم و آرام به سوی دره مرگ رفتم و پریدم در هنگام سقوط همه خاطراتم را مرور کردم وقتی برای تاسف و دلسوزی به حال خودم ودیگران نداشتم پس لبخندی تمام وجودم را فرا گرفت چه توهم زودگذری که نامش را زندگی گذاشتیم در لحظه ای همه چیز و همه کس یکسان شد حس پرواز تمام وجودم را فرا گرفته بود در آخرین لحظه همه چیز دوباره تکرار شد من رویروی دروازه عشق ایستاده بودم اما توهم دیگر نبود وآفتاب از بالای دروازه طلوع میکرد من زنده بودم معجزه ای که هرلحظه در کنار من تکرار میشد اما من در خواب بودم واینبار بیدار در زندگی دیگر و شروعی دوباره
نظرات شما عزیزان: